-


با زبانی سوخته در وحشت کابوس‌ها

قصه از خورشید می‌بافیم ما فانوس‌ها

کورسویی از خدا مانده است و پنهان کرده‌ایم

در شکاف دخمه ی این شهر دقیانوس ها

آفتابی نیست اما طبل نوبت می‌زنند

آسمان خواب است در بیداری ناقوس‌ها

جاده آنک در هوار مه گم است اما هنوز

می دمند آوارگان بی جهت بر کوس‌ها

پشت این رنگین کمان نور، حشر سایه‌هاست

پرده بردارید از پای این طاووس ها

دست بردارید از ما آی عیسایان کذب

دردهای ما شمایید آی جالینوس ها!

انتخابت چیست حالا؟ ماهی کوچک بگو!

تنگ و این کابوس ها؟ دریا و اختاپوس ها؟

                                                              فاضل نظری


اثر: فاضل نظری


تاريخ : 24 / 1 / 1393برچسب:کابوس, آسمان, آفتاب, سایه, طاوس, فانوس, | نویسنده : یار دبستانی|

 نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
 
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقای از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون
صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
 
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
 
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو
فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


اثر: محمدرضا شفیعی کدکنی


تاريخ : 16 / 3 / 1391برچسب:شب, حصار, صلابت, آفتاب, | نویسنده : یار دبستانی|

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی